عمل کندن جویهای گود تا رطوبت یا آب اراضی باتلاقی در آن گرد آمده زمین خشک و سالم شود. جداولی که در باتلاقها کنند برای اخراج آبهای عفن، تا زمین خشک و آمادۀ زراعت شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). خشکانیدن آب زمین. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به مادۀ بعد شود
عمل کندن جویهای گود تا رطوبت یا آب اراضی باتلاقی در آن گرد آمده زمین خشک و سالم شود. جداولی که در باتلاقها کنند برای اخراج آبهای عفن، تا زمین خشک و آمادۀ زراعت شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). خشکانیدن آب زمین. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به مادۀ بعد شود
حق گو. آنکه سخن راست و درست و مطابق واقع گوید: به یک ندم برهاند حق، اربود یکدم زبان و سینۀ حق گوی و حق پذیر مرا. سوزنی. تو منزل شناسی و شه راه رو تو حق گوی و خسرو حقایق شنو. سعدی. ترا عادت ای پادشه حق رویست دل مرد حقگوی از آنجا قویست. سعدی. ، مرغ حق. مرغ شب آهنگ. مرغ شب آویز. مرغ شب خیز. آواز این مرغ شبیه بکلمه حق است یا هو. گویند او بشب خود را از یک پای بر درخت آویزد و حق حق فریاد کند تا آنگاه که قطره ای خون از گلوی او فروچکد، آنگاه آرام گیرد
حق گو. آنکه سخن راست و درست و مطابق واقع گوید: به یک ندم برهاند حق، اربود یکدم زبان و سینۀ حق گوی و حق پذیر مرا. سوزنی. تو منزل شناسی و شه راه رو تو حق گوی و خسرو حقایق شنو. سعدی. ترا عادت ای پادشه حق رویست دل مرد حقگوی از آنجا قویست. سعدی. ، مرغ حق. مرغ شب آهنگ. مرغ شب آویز. مرغ شب خیز. آواز این مرغ شبیه بکلمه حق است یا هو. گویند او بشب خود را از یک پای بر درخت آویزد و حق حق فریاد کند تا آنگاه که قطره ای خون از گلوی او فروچکد، آنگاه آرام گیرد
کشته شده به دق. کسی که از دق کشته شود. آنکه از دق بمیرد. - دق کش شدن، دق مرگ شدن. مردن از دق. به اندوه سخت و غم جانکاه مبتلی آمدن. - دق کش کردن، دق مرگ کردن. به رنج و محنت و غصه مبتلی و به مرگ کشاندن کسی را. با اندوه دادن بسیار به او سبب مرگ او شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). - ، مجازاً، رنج بسیار دادن. دق مرگ کردن
کشته شده به دق. کسی که از دق کشته شود. آنکه از دق بمیرد. - دق کش شدن، دق مرگ شدن. مردن از دق. به اندوه سخت و غم جانکاه مبتلی آمدن. - دق کش کردن، دق مرگ کردن. به رنج و محنت و غصه مبتلی و به مرگ کشاندن کسی را. با اندوه دادن بسیار به او سبب مرگ او شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). - ، مجازاً، رنج بسیار دادن. دق مرگ کردن